فرجام خودربایی برای ازدواج!
به گزارش وبلاگ حسابی، روزی که با پیشنهاد نسنجیده و شیطانی جوانی که به خواستگاری ام آمده بود نقشه ساختگی فرار از خانه را اجرا کردم تا خانواده ام را برای موافقت با ازدواجمان تحت فشار قرار بدهم هیچ گاه تصور نمی کردم چند ماه بعد او برای بیرون کشیدن النگوهایم دستم را می شکند و...
به گزارش خراسان، دختر 16 ساله با بیان این که به خاطر عشق های پوشالی و هیجانات دوران نوجوانی آینده ام را نابود نموده ام درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم مردی کارگر است که به علت بیماری اعصاب تحت پوشش بهزیستی قرار گرفته است، اما به هر طریق ممکن مخارج زندگی ما را تامین می نماید.
دختر ادامه داد: من هم که یک برادر کوچک تر از خودم دارم در کلاس دهم مشغول تحصیل بودم و زندگی آرامی را می گذراندم تا این که سال گذشته جوانی که کارگر ساختمانی بود به خواستگاری ام آمد، اما خانواده ام او را شایسته ازدواج با من ندانستند و پاسخ منفی دادم با وجود این کیومرث دست بردار نبود و مدام در کوچه و خیابان مرا تعقیب می کرد تا این که بالاخره به وسیله یکی از دوستانم شماره تلفن مرا به دست آورد.
وی ادامه داد: آن موقع به خاطر این که به صورت مجازی تحصیل می کردیم گوشی تلفن همواره در دستم بود و به تمام پیغام ها توجه می کردم. در این میان کیومرث هم چند پیغام عاشقانه برایم فرستاد. متاسفانه من این ماجرا را از خانواده ام پنهان کردم به طوری که سرنوشتم را با همین پنهان کاری تغییر دادم. آرام آرام به پیغام های کیومرث پاسخ دادم و بدین ترتیب ارتباط خیابانی من و او شروع شد. حالا دیگر کیومرث که مدعی بود عاشق من شده است بیشتر اوقات با یکی از دوستانش در کنار مدرسه منتظر من می ماند تا بعد از انتها امتحانات با یکدیگر به خانه بازگردیم و در جهت با هم تبادل نظر کنیم.
دختر جوان گفت: در یکی از همین روز ها کیومرث پیشنهاد کرد باید نقشه فرار تهیه کنیم تا پدر و مادرم از ترس آبروریزی با ازدواجمان موافقت نمایند به همین علت و درحالی که دچار یک عشق پوشالی و هیجانات دوران نوجوانی شده بودم پیشنهاد او را پذیرفتم و نقشه ساختگی خودربایی را با ترفند کیومرث اجرا کردم. آن روز او مرا به خانه ای در چناران برد که هیچ کس خبری از ما نداشت.
وی گفت: در این شرایط من با پدر و مادرم تماس گرفتم و به آن ها گفتم کیومرث را دوست دارم در این هنگام کیومرث گوشی را از من گرفت و به پدرم گفت: اگر می خواهید آبروریزی نگردد باید با ازدواج ما موافقت گردد. آن شب پدرم به همراه ماموران انتظامی به در خانه برادر کیومرث آمد تا مرا پیدا کند، ولی من و کیومرث پنهان شده بودیم خانواده او نیز مدعی شدند هیچ خبری از ما ندارند. کیومرث پدرم را تهدید کرد که اگر ماجرا را به پلیس اطلاع دهد دیگر دخترش را نمی بیند! به ناچار پدر و مادرم با این ازدواج موافقت کردند و من به عقد او درآمدم، اما پدرم که به خاطر این رفتار های احمقانه بسیار عصبانی بود فریاد زد دیگر دختری به نام فریبا ندارد!
او اضافه نمود: چند روز بعد کیومرث که مدعی بود نباید به آداب و رسوم و سنت ها توجهی بکنیم مدام مرا در تنگنا های اخلاقی قرار می داد و به علت مقاومت در برابر خواسته هایش کتکم می زد تا جایی که گلویم را به شدت می فشرد و من تا مرز خفگی پیش می رفتم او حتی یک بار کوشش کرد مرا که در پشت بام خوابیده بودم به پایین پرت کند دیگر نمی توانستم این رفتار های خشن و هولناک او را تحمل کنم به ناچار چند بار به پدر و مادرم پیغامک دادم که دنبالم بیایند و مرا از دست کیومرث نجات دهند، اما پدرم به این پیغام ها توجهی نکرد و مدعی بود او انتخاب خودت است و باید تنبیه شوی.
دختر ادامه داد: بالاخره یک روز اشک ریزان به مادرم التماس کردم که دیگر توان کتک های کیومرث را ندارم و جانم در خطر است. بعد از این ماجرا پدر و مادرم به منزل پدر کیومرث آمدند و من همه رفتار های کیومرث را بازگو کردم. آن شب با وساطت پدر شوهرم خانواده ام به داخل منزل آمدند، ولی کیومرث در اثنای مشاجرات خانوادگی شمشیر بزرگی را از اتاقش برداشت و پدرم را تهدید کرد که شما حق دخالت ندارید وگرنه فریبا را می کشم! آن شب من و خانواده ام با یک ترفند از خانه آن ها فرار کردیم، ولی چند روز بعد کیومرث و خانواده اش برای عذرخواهی به خانه ما آمدند.
وی گفت: پدرم نیز با این اعتقاد که در زندگی زناشویی گاهی رفتار های نسنجیده رخ می دهد نامزدم را بخشید و آن شب کیومرث در خانه ما ماند، ولی در نیمه های شب از من خواست همه طلا هایی را که در مدت نامزدی به من هدیه نموده اند به او بدهم. وقتی متوجه شد که چند النگو از دستم خارج نمی گردد ناگهان چنان دستم را فشار داد که استخوان آن را شکست و سپس با ناله و فریاد های من از خانه بیرون رفت. اکنون نیز در حالی برای طلاق اقدام نموده ام که خودم می دانم فقط یک عشق و عاشقی پوشالی و خیابانی زندگی و آینده ام را به تباهی کشاند و...
حاکی است آنالیز های تخصصی و کارشناسی این پرونده با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به گروه مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
منبع: فرارو